انگار تازه از یه خواب مزخرف زمستونی بیدارم.هیچی خوب نیست.نه حال دنیای درونم و نه حال جهان بیرون.

امیدوارم بتونم درستش کنم یا حداقل یکم اوضاع بهتر شه.

برای خودم متاسف م که اینقدر هوش هیجانی پایینی و دارم و سربزنگاه هایی که برام مهم ن گند زدم:اونم به بدترین شکل ممکن.واقعا از خودم خجالت میکشم.من این ادم رو نمی خوام و عوض ش میکنم و به چپم که تا الان کسی نتونسته یا نشده و یا هر شر و ور دیگه ای.من باید انجامش بدم چون بهش نیاز دارم؛همونقدر ی که به اکشیژن نیاز دارم.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها